سه خاطره و سه نکته

فرستاده شده در ۲۲ خرداد ۱۳۹۶

مقاله حاضر در شماره پنجم فصلنامه اجتماعی فرهنگی زیست آیین منتشر شده است.

اول: پرنسیپ در طب
در شبی که در بیمارستان فیروز آبادی تهران کشیک بودیم یکی از همکاران پزشک داستان آموزنده ای را برای من نقل کرد. داستان مربوط به یکی از همکاران ما بود که برای تخصص طب داخلی به انگلستان رفته بود. او چهار سال دوره طب داخلی را گذرانده بود و سپس در امتحانات سال اول و سال دوم در بورد تخصصی قبول نشده بود و این بار نوبت سومی بود که امتحان می داد. طبق قوانین انگلستان اگر امسال نیز قبول نمی شد تمام تحصیلات او بی نتیجه می شد و می بایست دوباره از ابتدا دوره تخصص را از سر بگذراند. مساله بسیار خطیر بود و لذا او در طی سال تمام وقت و هم غم خود را مصروف مطالعه کرده بود تا برای امتحان آماده باشد. در روز امتحان او می رود و با قدرت شرکت می کند. در امتحان کتبی نفر اول امتحان می شود. برای امتحان شفاهی بیماری را که خانمی حدودا 37-38 ساله بوده در سالن عمومی نزد او می آورند تا معاینه کند. اوبیمار را معاینه می کند و برای وی تشخیص بیماری لوپوس می دهد. از او سوالاتی می کند و روش های درمانی مناسب را برای وی توصیه می کند. استادان سوالاتی از او می پرسند و هر آن چه را می پرسند به درستی جواب می دهد. هیچ ایرادی بر او وارد نیست و همه سوالات را صحیح جواب می دهد. امتحان تمام می شود و اضطرابش آرام می گیرد.
فردا یا چند روز بعد از آزمون، آنگاه که برای اخذ نتیجه می رود با کمال تاسف دچار حالت شوک می شود زیرا به او می گویند که در آزمون رد شده است. در حالی که از نظر روحی به شدت آشفته بوده و با ناراحتی شدید نزد مدیر دپارتمان داخلی می رود و از او علت را جویا می شود. مدیر داخلی به او می گوید بله شما نفر اول امتحان کتبی شده اید و در امتحان شفاهی نیز همه اقدام هایتان درست بود. بیمار را درست معاینه کردید، تشخیصتان درست بود، توصیه هایتان صحیح بود و همه سوالاتی را که استادان سوال کردند درست جواب دادید. پزشک می گوید خب پس اشکال من چه بود؟ مدیر کلینیک می گوید شما یک نکته بسیار مهم را رعایت نکردید. هنگامی که بیمار را معاینه می کردید پاراوان ( پرده حفاظ بیمار) را نکشیدید و خانم بیمار در تمام مدت معاینه در آن سالن، که در آن پزشکان دیگر و شاید افراد غیر پزشک هم رفت و آمد داشتند، بسیار معذب بود و پیوسته چشمانش این سو و آن سو را نگاه می کرد. این بزرگ ترین خطای شما بود. خطایی نابخشودنی که دپارتمان طب نمی تواند آن را مورد اهمال قرار دهد. با شنیدن این موضوع پزشک ما دیگر اصرار نکرد زیرا می دانست در آنچا وقتی قانون اعمال می شود دیگر نمی توان با پارتی و بااصرار و احتجاج جلوی آن را گرفت. او بیرون می آید و این واقعه زندگی او را دگرگون می کند و هفت سال از عمر او را بر باد می دهد. اما پس از مدتی او آن را به راحتی پذیرفت زیرا می دانست این پرنسیپ است و رعایت پرنسیپ در طب انگلستان امری است کاملا جا افتاده و هیچ کس از آن عدول نمی کند.

جولیوس نایرره رئیس جمهور تانزانیا

جولیوس نایرره رئیس جمهور تانزانیا

دوم: جولیوس نایرره
در سال 1975 میلادی لستر براون، متفکر بزرگ محیط زیست جهان، که در آن زمان در بخش تحقیقات جهانی وزارت کشاورزی آمریکا خدمت می کرد کتابی را تحت عنوان ” با نان تنها ” به رشته تحریر در آورد. این کتاب برای ارائه در کنفرانس سازمان خواربار و کشاورزی جهان ( فائو) که قرار بود در آن سال در رم ایتالیا برگزار شود تهیه شده بود. قرار بود نیویورک تایمز و وزارت کشاورزی آمریکا نیز گزارشاتی درباره وضعیت غذای جهان جهت این کنفرانس تهیه کنند اما هیچ یک موفق نشدند. در نتیجه کتاب “با نان تنها” به منبع اصلی اطلاعات روز آمد درباره وضعیت غذای جهان و چشم انداز آینده آن تبدیل شد. لستربراون در بخشی از خاطرات خود می گوید: در سال 1975 من نامه ای از جولیوس نایرره رئیس جمهور تانزانیا و یکی از بزرگ ترین و مسن ترین سیاست مداران آفریقا دریافت کردم. او نوشته بود:” چند وقت پیش شما برای من کتابی با عنوان با نان تنها فرستادید. قبلا هم من کتاب “جهان بدون مرز” را از شما خوانده بودم . این نامه را برای این می نویسم که به شما از بابت هر دو کتاب هم تبریک بگویم و هم تشکر کنم.” او سپس ادامه می دهد: ” در کتاب با نان تنها شما می گویید که از میان صد نفر از رهبران سیاسی کشور ها حتی دو نفر هم نمی دانند که وقتی جمعیت کشوری سالانه سه درصد رشد کند طی یک قرن جمعیت آن نوزده برابر خواهد شد و به گمانم شما کاملا در این زمینه حق دارید و راست می گویید. اما تعداد رهبرانی که این دانش را دارند هر چند تا که هست شما اکنون یک نفر را به آنها اضافه کرده اید و آن شخص من هستم. مثالی که شما در صفحه 180 کتاب آورده اید مرا میخکوب کرد زیرا جمعیت 15 میلیون نفری الجزایر را که شما به عنوان مثال ذکر کرده اید تقریبا برابر جمعیت کنونی تانزانیا است. این که جمعیت کشور ما ممکن است صد سال آینده به 288 میلیون نفر افزایش یابد مرا شدیدا به تفکر وا داشته است.”

سوم: بحث با چینی ها درباره غذا

لستر براون در خاطرات خود می گوید که : در سال ۱۹۹۴ من در شماره سپتامبر/اکتبر مجله ورلدواچ مقاله ای نوشتم تحت عنوان ” چه کسی غذای چین را تامین خواهد کرد؟” در کنفرانس خبری معرفی این مقاله که در ماه اوت برگزار شد پوشش خبری کمی ایجاد شد. اما در آخر همان هفته وقتی که این مقاله مجددا در مجله واشنگتن پست و در صفحه اول تحت عنوان “چگونه چین جهان را به گرسنگی خواهد کشاند؟” به چاپ رسید، در پکن طوفانی سیاسی برخاست. پاسخ چین صبح روز دوشنبه با یک کنفرانس مطبوعاتی که در وزارت کشاورزی چین برگزار شد آغاز گردید. در این کنفرانس معاون وزیر کشاورزی چین آقای وان بائوری اعلام کرد که چین رسما با این تحلیل مخالف است. او اعلام کرد که چین تا سال ۲۰۲۵ تولید غله خود را تقریبا دو برابر خواهد کرد و به این ترتیب هیچ مشکلی برای تامین نیاز غذایی فزاینده خود نخواهد داشت.
هر چند من می دانستم که چینی ها نسبت به این موضوع که ممکن است روزی برای تامین نیاز خود ناچار به واردات غله شوند حساسیت دارند اما عمق حساسیت آنها را خوب درک نکرده بودم. از قحطی بزرگ سال های 1959-1961که به دنبال سیاست ” جهش بزرگ به جلو” پیش آمد، تنها سی و سه سال گذشته بود. رهبران چین خاطره بسیار بدی از این قحطی داشتند. قحطی ای که در اثر یک سیاست اقتصادی غلط برای صنعتی شدن سریع ایجاد شد و به مرگ 36 میلیون نفر در اثر گرسنگی انجامید. روان ملی چین از این فاجعه ویرانگر چنان ترسیده بود که تصور آن هم برای ما مقدور نیست.

پس از آن مقالات متعدد بر علیه مقاله استر بروان نوشته می شود و کنفرانس های متعددی در باره آن تشکیل می شود. لستر براون می گوید” هیج یک از مقالاتم به این وسعت پخش نشده اند.” کنفرانس های بین المللی متعددی که حاصل هر یک از آنها کتاب هایی چند صد صفحه ای در باره تحلیل این مقاله بود توسط وزارت کشاورزی و علوم چین در سطح جهان برگزار شد. در بسیاری از این کنفرانس ها خود آقای لستر براون هم دعوت می شد و جزِو سخنرانان بود و سخت مورد انتقاد و سوال قرار می گرفت. در همه این جلسات و کنفرانس ها هم مساله اصلی این بود که تحلیل براون غلط است و او به عنوان یک خارجی مسایل کشاورزی چین را درک نمی کند و باید شدیدا با نظرات مخرب او برخورد کرد. حتی در یکی از کنفرانس ها ” هوان هوا” رهبر بزرگ چین نیز شرکت می کند و مستقیما با براون جدل می کند.

براون می گوید، و نکته جالب اما اینجاست، که : ” پس از حدود یک سال واکنش ها نسبت به من تغییر کرد. برخورد های تندی که گاه شبیه بازجویی از یک جاسوس بود از میان رفت. سفیر چین در واشنگتن مرا به شام دعوت کرد و گفت شما ما را نسبت به یک نقص بزرگ آگاه کردید. ” پس از آن مقالات متعددی در تحسین لستر براون و تجلیل از او در چین و در سراسر جهان به رشته تحریر در می اید. سه درجه پروفسوری و دکترای افتخاری از دانشگاه های چین به لستر براون تقدیم می شود. کتاب پلان ب 2( Plan B 2) او جایزه ملی چین را می برد و صد ها نوع تجلیل دیگر از وی صورت می گیرد. حرف مقامات چینی هم همه یکی ست. آنها می گویند مقاله شما چشم و گوش ما را نسبت به راه غلطی که می پیمودیم باز کرد. شما ما را هشیار کردید و ما راه خود را خواهیم یافت.
……………………………………………..
این خاطرات نکات مهمی را به ما گوشزد می کند. می بینیم که وقتی پای حیثیت و احترام به انسان ها در پزشکی مطرح می شود، تمام درجات علمی و مهارت های فنی پزشک زیر سوال می رود و بی ارزش می شود. در اینجا انسان اصل و محور است. می بینیم چطور یک رهبر دلسوز کتابی را که به او داده شده می خواند و خود را بی نیاز از خواندن نمی داند و چگونه وقتی به نکته علمی جدیدی می رسد از نویسنده کتاب تشکر می کند. متاسفانه در بسیاری موارد مدیران رده بالای ما چنین رویکردی ندارند . آنها در تمام جلسات فقط می آیند تا به عنوان استاد مسلم همه رشته ها سخنرانی کنند و سپس می روند، می روند تا به کار های اداری برسند. در کنفرانس اکولوژی شهری که مهم ترین مسایل شهر قرار است بررسی شود و شهرداری آن را برگزار کرده شهردار و معاونین او می آیند، سخنرانی می کنند، و می روند. سپس کنفرانس تازه شروع می شود. در حالی که کار اصلی آنها فکر کردن است آنها می روند تا پروانه صادر کنند. در خاطره سوم می بینیم یک دولت چطور از منتقدان خود درس می گیرد. چگونه خشم خود را مهار می کند، فکر می کند و آنگاه که منفعت کشور خود را تشخیص می دهد بر اساس آن اقدام می کند و گذشته را جبران می کند. اکنون چین 60 درصد کل سویای صادراتی جهان را وارد می کند و مقدار زیادی نیز غله وارد می کند. اما از براون متشکر است که چشم او را زود تر از موقع به این وضعیت باز کرده است تا بتواند با برنامه ریزی آن را مهار کند.
امیدوارم که بتوانیم بیاموزیم که باید یاد بگیریم.

مآخذ: نشریه زیست آیین شماره 5