سقوط فرهنگ غرب ، فرهنگ نمایشی، نوشته وارگاس یوسا

فرستاده شده در ۱۹ دی ۱۳۹۹

تمدن نمایشی [1]

نوشته ی ماریو وارگاس یوسا

ترجمه ی عبدالله کوثری

آن چه در پی می آید مقاله ای ست که ماریو وارگاس یوسا، نویسنده شهیر امریکای لاتین و خالق آثار بزرگی همجون  جنگ آخرالزمان، گفتگو در کاتدرال، مرگ در آند و غیره  – که همگی با قلم شیوای ادیب گران قدر عبدالله کوثری به فارسی برگردانده شده اند- در باره وضع کنونی فرهنگ غرب به نگارش درآورده است.  با توجه به این که یوسا خود یکی از بزرگان فرهنگ چند دهه ی اخیر و یکی از مطلع ترین نویسندگان جهان است، آگاهی از نظر او در باره زوال فرهنگ و ادبیات می تواند بسیار مفید باشد. از استاد و دوست عزیز عبدالله کوثری که این مطلب را در اختیار ما گذاشتند بسیار سپاسگزاریم. به علت طولانی بودن مطلب ، این مقاله در چند شماره منتشر می شود.

 

“کتابی که ماخذ این مقاله است ،مجموعه ای از مقالات در باره ی   وضع فرهنگ غرب به قلم ماریو بارگاس یوساست. آقای بارگاس یوسا ،همچنان که در این مقاله خواهید خواند براین باور است که آنچه در گذشته ،والبته نه گذشته ی چندان دور ،بلکه مثلا در نیمه ی نخست قرن بیستم ،فرهنگ خوانده می شد ،امروز از آن درونمایه ی غنی و والا تهی شده و چیزی که جای آن را گرفته ،تفریح وسرگرمی ،گریز از تفکر وتعمق و مسئولیت و ولنگاری و سطحی نگری است .ا و جنبه های گوناگون این تنزل فرهنگی را در نقاشی و سینما و آموزش  و ژورنالیسم و نیز در سیاست وروابط قدرت بررسی می کند. من قبلا یکی دومقاله از این مجموعه را ترجمه و در مطبوعات منتشر کرد ه ام . امیدوارم سایر مقالات را نیز به تدریج ترجمه کنم ودراختیار خواننده ی فارسی زبان بگذارم .  عبدالله کوثری 

     

کلودیو پرس ،خبرنگار روزنامه ی ال پائیس ،که به نیویورک رفته بود تا گزارشی از بحران مالی ایالات متحد تهیه کند ،درمقاله ی چاپ شده به تاریخ جمعه 19سپتامبر سال 2008چنین می نویسد :«خبرنگاران روزنامه های جنجالی دیوانه وار توی خیابان ها می دوند و منتظرند تا یکی از کارگزاران مالی خودش را از بالای یکی از آسمانخراش های پرهیبتی که  ابربانک های سرمایه گذاری ، این غول های فروافتاده و خرد شده در طوفان مالی اخیررا  در خود جای داده اند  ،پایین بیندازد .»

بیایید لحظه ای این صحنه را پیش چشم مجسم کنیم . گله ای از عکاس ها و خبرنگاران سمج و جنجال طلب دوربین به دست چشم به آسمان دوخته اند تا اولین موردخودکشیی راثبت کنند که بی تردید نماد دراماتیک و تماشاییِ فاجعه ی مالیی خواهد شد که میلیاردها دلار را از میان برد وبسیاری از سرمایه داران عمده  و خیل عظیمی از مردم کوچه و بازار را به خاک سیاه نشاند. براستی که هیچ تصویری نمی تواند به این خوبی کل تمدن معاصر ما را مجسم کند .

          به گمان من این بهترین روش است برای تعریف تمدن روزگار ما ،تمدن مشترک کشورهای غربی و آن دسته از کشورهای آسیایی که به رتبه ی بالایی از توسعه رسیده اند و همچنین بسیاری از کشورهایی که جهان سوم نام  گرفته اند.

          منظور ما از تمدن نمایشی چیست؟مراد تمدن دنیایی است که در آن سرگرمی بالاترین معیار ارزش هاست و خوش گذراندن و فرار از ملال اشتیاقی همگانی شده است . بدیهی است که این هدف چیزی کاملا مشروع است . آدم باید از آن تنزه طلبان متعصب باشد تا اعضای جامعه ای را ملامت کند که چرا در این زندگی ِمحصور در یکنواختی و تکرار کسالت بار و گاه جانکاه ،به دنبال استراحت و تفریح و سرگرمی هستند . اما وقتی این میل طبیعی به لذت بدل به والاترین ارزش ما بشود ،پیامدهایی نامنتظر خواهد داشت ،از جمله به ابتذال کشیدن فرهنگ و رواج ولنگاری و ،درعرصه ی خبررسانی ،اشاعه ی ژورنالیسمی بی مسئولیت که بنیادش بر شایعه و جنجال استوار است .

          چه عاملی  غرب را به سوی این تمدن لغزانده؟رفاه مادیی که در پی سالها محرومیت درطول جنگ جهانی دوم و کمبود های سالهای بعد از جنگ فرارسید. بعد از آن دوره ی مصیبت بار دنیا شاهد رشد اقتصادی فوق العاده ای شد. درتمام کشورهای دموکراتیک –لیبرال اروپا و امریکای شمالی طبقه ی متوسط رشدی نمایان یافت ،تحرک اجتماعی بیشترشد و درعین حال متغیرهای اجتماعی و ،قبل از هرچیز ،حیات جنسی ما که کلیسا و احزاب سیاسی چپ وراست ،با سکولاریسم زهدورزانه شان آن را تحت نظارت گرفته بودند،تا حد زیادی از قید وبند پیشین رها شد. این رفاه مادی همراه با شیوه ی زندگی آزادتر و وقت بیشتری که در دنیای توسعه یافته وقف فراغت می شد ،محرکی نیرومند بود برای پا گرفتن صنایع خاصِ فراغت و این صنایع به کمک تبلیغات که براستی مایه ی الهام و راهنمای جادویی ما در گذران وقتمان شده ،رونق فراوان یافت .

          بدین ترتیب تمایل به فرار از ملال و یکنواختی وپرهیز از هرچیز که مایه ی مزاحمت و نگرانی و فشار روحی باشد، به گونه ای نظام مند اما نامحسوس ،برای شماری فزاینده از مردم ،هم در راس هرم اجتماعی و هم در قاعده ی آن ،بدل به چیزی شد که اورتگا ئی گاست آن را «روح زمانه ی ما » نامیده و آن عبارتست از معبودی نازپرورده و سبک مغز که ما در این پنجاه سال اخیر ،دانسته یا نادانسته  ،به گونه ای روز افزون سرسپرده ی آن شده ایم .

          عامل دیگر در شکل گیری این واقعیت که اهمیتی کمتر از علت نخست ندارد ،دموکراتیزه شدن فرهنگ است. این پدیده نتیجة  نوعی ایثار یا توجه به دیگری [2]است .بدین معنی که فرهنگ دیگر ملک طلق نخبگان جامعه نیست .                                                                                                                                         

     جامعه ی لیبرال و دموکراتیک وظیفه ی اخلاقی خود می دانست که از طریق آموزش و اشاعه ی هنر و ادبیات و سایر جلوه های فرهنگ ،فرهنگ را در دسترس همگان بگذارد . این فلسفه ی ستودنی نتایج نامطلوبی چون ابتذال و بی مایگیِ  حیات فرهنگی داشته و سطحی نگری در قالب و محتوا را با این استدلال توجیه کرده  که این روند برای تحقق وظیفه ای مدنی و افزودن به شمار مخاطبان ضروری است . این یعنی فداکردن کیفیت درپای کمیت . این معیار که قلمرو گستاخ ترین مردم فریبان در عرصه ی سیاست شده  ،درفضای فرهنگی نیز پیامدهای نامنتظره ای چون امحای فرهنگ والا داشته،یعنی فرهنگی که بنابر ماهیتش امری مختص اقلیت است ،چرا که چیزی پیچیده است و رمز و راز آن بر همگان دانسته نیست. بدین ترتیب اصلا مفهوم فرهنگ چیزی توده پسند شده است. امروز فرهنگ تنها با تعریف انسان شناختی اش پذیرفته می شود. به عبارت دیگر فرهنگ تمام جلوه های زندگی هر اجتماع را در بر می گیرد،یعنی زبان ،اعتقادات ،رسم وعرف ،پوشش ،انواع مهارت ها و خلاصه هرچیز که در فلان جامعه معمول یا مردود  و محترم یا منفور است .وقتی مفهوم فرهنگ بدل به چنین ملغمه ای بشود ،بناگزیر به آنجا می رسیم که فرهنگ را صرفا چون راه دلپذیری برای گذران وقت بینگاریم . بدیهی است که فرهنگ می تواند گذران وقت را دلپذیر کند ،اما اگر فقط همین باشد ،آن وقت نفس مفهوم فرهنگ مخدوش و بی اعتبار می شود. همه ی چیزهایی که مشمول این تعریف باشند برابر و همسان با هم می شوند:اپرای وردی و فلسفة کانت ،کنسرت رولینگ استونز و عملیات فلان سیرک مشهور  ارزشی برابر خواهند داشت.

پس جای تعجب نیست که نمونه ی بارز ادبیات دوران ما ادبیاتی «سبک » و آسان شده  است که بی رودربایستی اعلام می کند هدف اصلی و درواقع یگانه هدفش  سرگرم کردن خواننده است. اما بهتراست روشن تر حرف بزنم :من به هیچ وجه نویسندگان این ادبیات سرگرم کننده را محکوم نمی کنم ،چون به رغم کم مایگیِ متنی که می نویسند ،نویسندگانی براستی چیره دستند. اگر امروز کمتر نشانی از آن بی پروایی و خطرکردن ها ی خاص جویس و وولف و ریلکه و بورخس می بینیم، همه اش را نباید به گردن نویسندگان بگذاریم .چون  آن تلاش خستگی ناپذیر که حاصلش آثاری است که از خواننده می خواهد به اندازه ی نویسنده تمرکزی هوشمندانه از خود نشان بدهد ،نه تنها در فرهنگ پیرامون ما هواداری ندارد بلکه اغلب مردود شمرده می شود. امروز خوانندگان کتابهای ساده ای را می پسندند که سرگرمشان بکند و این تقاضا با نیرویی که دارد  بدل به انگیزه ی اصلی نویسندگان می شود.

          این نیز تصادفی نیست که امروز در صفحات روزنامه ها نشانی از نقد نمی یابیم و این مقوله به آن محافل دربسته ای پناه برده که رشته های علوم انسانی نامیده می شوندو بخصوص به دانشکده ها ی ادبیات که فقط گروهی از اهل تخصص به کارهاشان دسترسی دارند. درست است که برخی روزنامه ها و مجلات وزین هنوز نقد وبررسی (ریویو) کتابها و نمایشگاهها و کنسرت ها را چاپ می کنند ،اما مگر کسی  به این دلاوران تک وتنها که می کوشند در این جنگل مولایی که فرهنگ امروزی ماست معیاری برای ارزشگذاری وضع کنند،نگاهی می اندازد ؟در روزگار پدر بزرگ ها و پدران پدربزرگ های ما نقد  نقشی بنیادین در دنیای فرهنگ داشت ،چون شهروندان را در کار خطیر داوری در باره ی دیده ها وشنیده ها و خوانده ها شان یاری می کرد. امروز منتقدان نژادی رو به انقراض شده اند ،چراکه هیچ کس اعتنایی به آنها ندارد مگر این که کارشان را به نوعی سرگرمی و نمایش تبدیل کنند.

          ادبیات سبک در کنار سینمای سبک و هنرهای سبک ، این احساس آسایش بخش را به خواننده یا هر مخاطب دیگر القا می کند که  بی هیچ تلاش فکریِ جدی ،فرهیخته ،انقلابی ،مدرن و پیشرو شده است.فرهنگی که مدعی پیشرو بودن و بت شکنی است ،در عمل نوعی همسازی و همنوایی در بدترین شکل ممکن را به ما عرضه می کند ،یعنی یکسان شدن در نخوت و خود پسندی  .

          در تمدن امروزی ما طبیعی و حتی الزامی است که آشپزی و طراحی لباس بخش بزرگی از فرهنگ را تسخیر کند ،چرا که سرآشپزها و مد سازان امروز جایگاهی یافته اند که قبلا در اختیار دانشمندان و موسیقی دانان و فیلسوفان بود. در نظام فرهنگی امروز ما بخاری و اجاق گاز و سکوی نمایش مد همتراز با کتاب و آزمایشگاه و سالن اپرا شده است و ستارگان تلویزیون و فوتبالیست های مشهور همان سلطه ای را بر عادات و ذوق  وسلیقه و مد لباس ما دارند که پیش از این قلمرو معلمان و متفکران و (پیش از آن ) عرصه ی الاهیون بود. نیم قرن پیش در ایالات متحد ادموند ویلسن بود که با مقالاتش در روزنامه ی نیویورکر و نیو ریپابلیک موفقیت یا شکست فلان کتاب شعر یا رمان  یا فلان مقاله را تعیین می کرد. امروز این داوری بر عهدة  اوپرا وینفری شو[3] نهاده شده است.

           تبلیغات به گونه ای نامحسوس خلئی را که در غیاب نقد پدید آمده ، پر کرده و این تبلیغات دیگر نه فقط پاره ای جداناشدنی از فرهنگ ،که در واقع محمل اصلی آن شده است. امروز تبلیغات نقش عمده ای در شکل گیری سلیقه و حساسیت و تخیل و رسم وعرف ما دارد. افراد «خلاق » ناشناسی در موسسات تبلیغاتی امروز نقشی را بر عهده گرفته اند که در گذشته خاص نظام های فلسفی ،اعتقادات مذهبی ،ایدئولوژی ها و آموزه ها و مقتدایانی بود که در فرانسه به آنها«ماندارن» های زمانه  می گفتند. این رویداد شاید چیزی گریز ناپذیر بود ،  زیرا زمانی فرارسید که آثار هنری و ادبی در شمار کالای تجاری در آمد ،کالایی که اصل بقا یا فنای آن وابسته به نوسانات بازار شد ،یعنی آن دوران مصیبت بار که قیمت  اثر هنری را با ارزش آن به خطا گرفتند. وقتی فرهنگ تفکر انتقادی را مثل خرت و پرت های از مد افتاده به انباری متروک می ریزد و جای فکر را به تصویر می دهد ، چیزی که معیار رد یا قبول آثار هنری و ادبی می شود ،روش های گوناگون تبلیغ است و واکنش های شرطی شده ی جماعتی که شاخک های حساس فکری و توان تشخیص خود را از دست داده و به آسانی فریب می خورد. بدین طریق آن مدهای اغراق آمیزی که جان گالیانو بر سکوی سالن های مد نمایش می داد ،یا تجربه های جدید طباخی، بر مسندی تکیه می زند که مختص شهروندان معتبر و صاحب فرهنگ والا بوده است .

          این تحولات در عین حال بازار موسیقی را رونقی نمایان بخشیده ،تا آنجا که موسیقی بدل به نشان هویت نسل جدید در سراسر عالم شده است. گروه ها و خوانندگان مشهور جماعت عظیمی را به کنسرت خود می کشانند و این کنسرت ها  همچون  جشنواره های دیونوسوسی که در یونان باستان در ستایش و بزرگداشت چیزهایی غیر عقلانی برگزار می شد  ،نوعی شعائر جمعی است که تخلیه ی هیجانات و غریزة نیایش و شورو شر و اداهای جنون آمیزرا به حد اعلی می رساند. بدیهی است که همین حرفها در مورد آن محفل های موسیقی الکترونیک هم صدق می کند ،آن سالن های تاریک که جماعت در آنها می رقصند و به نواهایی خلسه آور گوش می سپرند و به حال جذبه می روند. اگر این مراسم را با جشنواره های مذهبی ایام باستان مقایسه کنیم خیلی راه اغراق نرفته ایم . زیرا در اینجا هم ما به نوعی روحیه ی مذهبی ،اما در قالب سکولار ،می رسیم ،یعنی روحیه ای که برای همساز شدن با روحیه ی زمانه ،نوعی عرفان موسیقایی را جانشین آیین نماز و ذکر گفتن ادیان باستان کرده و در هنگامه ی صداها و سازهایی گوشخراش که آنچنان تقویت شده اند که دیگر شنیده نمی شوند ،فرد ،دیگر فرد نیست ،بلکه بدل به توده می شود و بی آنکه دریابد به دوران بدوی ِجادو و قبیله رجعت می کند. این ،شیوه ی مدرن و البته دلنشین تری است برای رسیدن به آن  شور و جذبه ای که قدیسه تِرِسا[4] و قدیس یوحنای صلیبی[5] با توسل به ریاضت و نماز و ایمان مذهبی در جستجویش بودند. در این گردهمایی ها و کنسرت ها ی شلوغ  جوانان امروز با هم وحدت می یابند ،راز دل می گویند و از برکت این تجربه ی نفس گیر و بدوی به سبکباری  و ارضای روحی می رسند و از خود بی خود می شوند.

ادامه دارد

 

 

 

 

[1] – The Civilization of the Spectacle

ماخذ این مقاله :

Mario Vargas Llosa,Notes on the Death  of Culture ,Translated by John King ,Picador,2012.

[2] – Altruism

[3] – [3] Oprah Winfrey Show برنامه ای تلویزیونی که به نام اجراکننده اش که خانمی سیاه پوست است معروف شده و مخاطبان بسیار دارد.