فساد
مقاله وارده.
یکی از اقوام در خیابان منوچهری تهران حجره ای داشت. می گفت دلالان اینجا آدم های بسیار دغل و بی رحمی هستند. مثلا پیرزنی را ستمی در گرفته است و زندگی به او فشار می آورد و برای گذران زندگی ناچار به فروش اثاث منزل می شود. یادش می افتد که یک قالیچه ی قدیمی دارد که دیگر حالا باید خیلی قیمتی باشد. تصمیم به فروش آن می گیرد. آن را به مغازه ای در منوچهری می برد چون منوچهری مرکز خرید چیز های کهنه و قدیمی ست. به محض ورود او، مفازه دار با یک نگاه می فهمد که جنس خوبی به سراغش آمده. به پیر زن می گوید: خانم این خوبه ولی گوشه ش خوردگی داره و به درد ما نمی خوره. بعد به پیر زن یک جای کهنه تر ِ قالی را نشان می دهد و می گوید اینجاش خرابه از ارزش افتاده. زن که پیش خود فکر می کرد با فروش این قالیچه حد اقل تا مدتی بخشی از مشکلاتش حل می شود هراسان می شود و نالان می گوید آقا به خدا این خیلی ارزش داره. دلال بی رحم می گوید بله یه زمانی داشته. به هر حال الان به درد ما نمی خوره، می خوای بذار امانت اینجا بمونه برات بفروشیم.
زن با خشم و غم قالیچه را بر می دارد و به مغازه مجاور می رود. هنوز پایش را بیرون نگذاشته، مرد دلال گوشی را بر می دارد و به مغازه بغلی می گوید: یه یارو اومده با این مشخصات. من بهش این جوری گفتم. حواست باشه. زن وارد مغازه ی دوم می شود و همان حرف ها را می شنود. “ارزش نداره، خوردگی داره، به درد ما نمی خوره، می خوای حالا بذار اینجا شاید برات فروختیم.” به مغازه ی سوم می رود و چهارم و خلاصه همه جا همین حرف را می شنود و بالاخره مجبور می شود از فکر فروش به قیمت خوب بیرون بیاید و قالیچه را در یک مغازه به امانت بگذارد و برود. برود به خانه تا گریه کند. سر انجام هم قالیچه ی او را به ثمن بخس از او می خرند و در این میان هفت هشت دلال سود می برند.
این رویه ی دردناک نه فقط در برخی بازار ها، مانند آن چه فوق آمد، اعمال می شود بلکه متاسفانه در بسیاری از ادارات دولتی نیز در بر همین پاشنه می چرخد. وقتی وارد اداره می شوی و مانده ای که کجا باید برای رسیدگی به در خواست ت مراجعه کنی، عده ای از همان اول مثل چیزی که بو کشیده باشند می فهمند که تو برای کسب مجوز آمده ای. پس تو را عمدا پیش کسی می فرستند که تو را بتر ساند و به شکلی به تو بفهماند که کار به این سادگی نیست و به مدارک بسیاری نیاز دارد و بعد که آن مدارک را می بری باز ایراد دیگری می گیرند تا بالاخره به تو بفهمانند که باید با آنها شریک شوی یا به شکلی به آنها سودی برسانی والا پروژه ات عملی نخواهد شد. تقریبا در همه ی ادارات چنین جوّی از دشمنی با شخص یا اشخاص کارآفرین و خطر پذیری که درست به کاری زده اند تا درآمدی کسب کنند، وجود دارد. باند پیچیده و نه چندان پنهانِ رشوه گیران فاسد در همه ی ادارات حضور دارند بویژه در اداراتی که مجوز های فعالیت اقتصادی صادر می کنند و یا با صادرات و واردات سرو کار دارند. اصل کلی این است که کسانی می خواهند سود ببرند پس چرا ما نبریم. پس باید در صدی از آن به جیب ما برود. این رویه ی پورسانت گرفتن، مملکت را از همه نظر فلج کرده و چنان با فرهنگ عمومی عجین شده و در اذهان مردم نشسته که کم تر کسی فکر می کند بتواند بدون رشوه و پورسانت کاری را از پیش ببرد و در نتیجه خود برای پرداخت آن پیشقدم می شود. هم دولت و حکمرانی در این فاجعه نقش دارند و هم مردمی که این روحیه در آنها نهادینه شده. گویی دیگر شرف و انسانیت کاملا در همه جا فراموش شده و این بزرگ ترین آسیبی ست که به جامعه ما وارد شده است. قطعا همه ی کارمندان دولت و مدیران آن چنین نیستند و افراد بسیار با شرفی در میان آنها وجود دارند، افرادی که در این میان زجر می کشند. اما با خودمان تعارف نکنیم. رویه ی کلی همین است. همه جا و در همه ی گوشه های جامعه جمعیت وسیعی از مردم کشور در حفظ و گسترش این رویه دخیل اند و به آن خو کرده اند. این فساد گسترده راه را بر تولید و پیشرفت کشور بسته، حفظ منابع طبیعی و محیط زیست را ناممکن کرده و همه را به سوی فرهنگ دلالی، از خود بیگانگی و دشمنی با یکدیگر سوق داده و سرمایه ی اجتماعی را نابود کرده است. بدون مبارزه با این فرهنگ و رویه هیچ کار مثبتی در زمینه ی اقتصادی و اجتماعی انجام پذیر نیست.
مبارزه با این رویه البته کار ساده ای نیست و به تغییرات بزرگی در شیوه ی تولید و توزیع ثروت و بسیار نکات مهم دیگر از جمله حرمت یافتن قانون و اجرای بی قید و شرط آن و تغییر برخی قوانین نیاز دارد. اما اولین و مهم ترین گامی که ما می توانیم برای مقابله با آن برداریم آن است که با عادی انگاشته شدن آن مبارزه کنیم. رشوه و فساد را در هر جا با آن برخورد کردیم افشا کنیم و در مقابل آن بایستیم. در همه جا و به همه آشکارا نشان بدهیم که با رشوه برخورد خواهیم کرد و شجاعت آن را داریم و از ضرری که به ما خواهد خورد نمی هراسیم. گفتگوی بسیار در باره ی فساد و عدم برخورد عملی با آن، راه به جایی نمی برد. برخورد با این رویه باید به یکی از عادات ما در زندگی تبدیل شود و در روانشناسی ما جای گیرد. در آن صورت مطمئن باشید راحت تر زندگی خواهیم کرد و از خود راضی خواهیم بود و خود را بیش تر دوست خواهیم داشت و از زندگی لذت بیش تری خواهیم برد و اندک اندک مذموم بودن آن را در جامعه تثبت خواهیم کرد و به اصطلاح جا خواهیم انداخت.
دوستی می گفت اینها را که تو می گویی همه می دانند و از گفتنش چه حاصل؟ گفتم هیچ اثری نداشته باشد حرص مرا که خالی می کند. ولی این فاجعه آن قدر بزرگ است و همه گیر که تکرار مکرر آن کاملا مفید و پر ثمر تواند بود. امیدوارم همه از تجربیات شان در این زمینه بنویسند.
حسین ذوالریاستین همدانی