جهان ما و مساله زامبی ها
یک جنازه که زنده شده شب هنگام به روستایی می رود و با قدرت مهیبی که در او وجود دارد چند نفر را می کشد. از جمله پسر یک خانواده را می کشد و مادر را مجبور می کند که گوشت او را بپزد و در قابلمه بگذارد و سر سفره بیاورد و بعد به همه ی اعضای خانواده اجبار می کند که از آن بخورند و همه از شدت ترس وادار به این کار می شوند و وقتی پس از ماجرا های بسیار اعضای خانواده به او تیراندازی می کنند بلافاصله زخم او خوب می شود و تمام اعضای صدمه دیده بدنش مجددا ترمیم می شود و به صورت اول در می آید و سرانجام او تمام ساکنان روستا را با خفت و خواری می کشد و از آنجا می رود.
این خلاصه داستان یک فیلم زامبی ست که بار ها از کانال ام بی سی پخش شده است و البته مشابهات آن نیز بسیار است. طبق آمار موجود تا کنون 7900 فیلم زامبی ی سراسر خون و جنایت ساخته شده. عمده این فیلم ها از دهه ی نود میلادی به بعد تولید شده اند و اکنون در سطح جهان طرفداران بسیار دارند. هزینه بسیاری صرف تولید این فیلم ها و مارکتینگ و ترویج آنها شده است. اما راستی چرا؟ چرا مردم باید با داستان هایی وحشتناک و پر از خون و جنایت سرگرم شوند؟ درست است که مردم به هیجان و بیرون آمدن از زندگی ملالت بار علاقمندند اما تماشای صحنه های هولناک و خونبار و زخم های وحشتناک صورت و گردن قربانیان خیلی هیجان انگیز نیست. علم به ما می گوید که هیچ مرده ای زنده نمی شود و این اتفاق از نظر علمی باطل است. پس چرا باید این همه بدان پرداخته شود؟ این که جماعتی از مردگان بیایند و سر مردم را ببرند و گلوی آنها را پاره کنند و همه جا را تخریب کنند و این که این ژانر فیلم این گونه حمایت شود آیا به نظر غیر عادی نیست؟ در یکی از آخرین فیلم های زامبی وقتی پلیس به صحنه جنایت می رسد و رییس پلیس از افسر ارشد می پرسد که به چه کسی مشکوک است، او پاسخ می دهد که این کار فقط می تواند کار زامبی ها باشد. این بدان معناست که در وجود زامبی دیگر هیچ تردیدی نیست و هویت او مسجل و واقعی ست. آیا هیچ برنا مه ریزی فکری در پشت چنین فیلم هایی وجود ندارد؟ اصولا زامبی چیست؟
پل ماسون در بخشی از کتاب جدید خود تحت عنوان ” آینده روشن و درخشان بشر” ( ترجمه آن در دست چاپ است) به این مطلب پرداخته است:
………
” اولین فیلم زامبی در سال 1932 تولید شد اما این ژانر تا سال های دهه ی 60 میلادی خیلی رونقی نداشت. در فیلم های اولیه ی زامبی معمولا غول فیلم یک مرد سیاه پوست ِاهل جزایر کارائیب است که زنده شده و نیت و قصدش صدمه زدن به زنان سفید پوست است. درک این که این فیلم ها از چه هراس هایی سود می جستند چندان دشوار نیست. اما فقط در فیلم ” شب ِ مرده ی زنده شده”[1] (محصول 1968) است که چشم ما به جمال ِ زامبی ی مدرن روشن می شود: جنازه ای که به حیات برگشته و برنامه ریزی شده برای این که انسان ها را بکشد و آنها را بخورد. این نوع غول ِ جدید می تواند همان همسایه ی معمولی ی سفید پوست شما باشد که دیوانه شده. بعد از این فیلم بود که سینمای زامبی جهانی شد. اکنون هر ساله تعداد زیادی فیلم زامبی با عناوین مختلف ساخته می شود، از فیلم ِ “زامبی ی بزرگ پستان” در ژاپن گرفته تا فیلم “زامبی در مقابل پاپا نوئل” در ایالات متحد. در بازی های ویدئویی نیز زامبی یکی از دشمن های همیشگی ست- هدف ِ قابل ِ پیش بینی و گنگ بی زبانی که هر چه او را می کشید تعداد بیش تری از هم جنسان او زاده می شوند. اکنون گرد هم آیی های آخر هفته ای به نام گرد همایی زامبی به وجود آمده، پیاده روی زامبی وجود دارد که طی آن مردم سر و روی خود را خونی می کنند تا برای خیریه ها پول جمع کنند. زامبی به استعاره تبدیل شده یعنی به چارچوبی از روایت که همه کس آن را می فهمد و قواعد آن به شما اجازه می دهد که هر نوع فکر دیگری را به داخل آن وارد کنید. چنین است که ما فیلم هایی را می بینیم مانند زامبی کونگ فو کار، زامبی موتور سوار دیترویت، زامبی های در قفس، و زامبی جنگ جهانی.
چرا ما بطور دسته جمعی این همه تمرکز، احساسات و انرژی ذهنی را صرف زامبی می کنیم؟ با این کار چه چیزی را می خواهیم به خودمان و درباره خودمان بگوییم؟
فرهنگ های انسانی همواره اسطوره ها و افسانه هایی را در باره ارواح و موجودات نیمه انسانی ساخته اند که معمولا استعاره ای است از نیازی که در عمق وجود انسان وجود داشته اما زامبی موجود ِ بی همتایی است. زامبی ها خون آشام نیستند. رابطه ی بین خون آشام [2]و قربانی او استعاره ای است از جاذبه ی جنسی نا مسروع. به اضافه این که با یک خون آشام می شود تا حدی محاجه هم کرد. زامبی ها روح هم نیستند. استعاره ای که پشت روح وجود دارد ” غم ” است و روح ها نمی توانند کسی را بکشند. زامبی ها گرگینه [3]نیستند. گرگ شدن انسان کنایه ای ست از بیماری فکری و ذهنی و خشونت ضد اجتماعی و گرگینگی یک حالت موقتی است حال آن که تبدیل شدن به زامبی برگشت ناپذیر است. در مقایسه با غول هایی که در فرهنگ و فولکلور مردم غرب وجود داشته ، زامبی دارای قدرتی فوق العاده است که آن را در طبقه بندی خاصی جای می دهد: زامبی خود تکثیر شونده است. یک گرگینه نمی تواند جمعیت لندن را به میزان یک دهم کاهش دهد. یک خون آشام نمی تواند ترانسیلوانیا را از جمعیت تهی کند. اما یک زامبی می تواند از طریق فرآیند کشتن یا عفونی کردن تصاعدی مردم ، کل یک جامعه را نابود کند. پس ترس واقعی و عمیقی که استعاره زامبی از آن سود می جوید چیست؟
محتمل ترین پاسخ آن است که : ترس از این که ما پیوسته آن چه را که از ما انسان ساخته از دست می دهیم، یعنی خردورزی ما، ظرفیت ما برای تشخیص حقیقت از دروغ، توانایی ما برای دیدن بقیه افراد انسانی به عنوان اعضای هم گونه و با حقوقی برابر با ما ، قدرت اقدام ما، آزادی ما و غیره. اینها ترس هایی عقلانی است. ما با بزرگ ترین تهاجم به بشریت روبرو هستیم. تهاجمی که از زمان شکل گیری ی مفهوم بشریت در روزگار شکسپیر و گالیله تا کنون سابقه نداشته است. برای چهار صد سال انسان گرایی و نوع دوستی (هومانیزم) در مرکز تفکر غرب در باره تمدن، تفکر علمی و مفهوم ِ پیشرفت اجتماعی قرار داشت. اما از اواخر قرن بیستم همزمان مخالفت ِ با انسان گرایی از چندین سو آغاز شد.
اول از همه، خطر راهبردی از ناحیه ی فن آوری ایجاد شده. احتمال دارد که ظرف ِ قرن حاضر هوش مصنوعی به چنان درجه ای از پیچیدگی برسد که ظرفیت آن از توانایی ی مجموع مغز های همه ی انسان ها پیشی گیرد. در عین حال زیست- مهندسی [4] به چنان درجه ای از رشد رسیده که ایجاد تغییرات ِ یک بار مصرف در افراد و – اگر تابوی آن برداشته شود – تغییر ِ بازگشت ناپذیر ِ استخر ژنی ی آدمیان، امکان پذیر شده است. اعتقاد به این احتمالات سبب شده در میان افرادی که به آینده فکر می کنند عقاید ضد انسان گرایی ی نیرومندی ایجاد شود : قبول شکست در باره ی آن چه ارزش فردیت انسانی خوانده می شد و متقاعد شدن به این که هومو ساپینس ( انسان خردمند) گونه ای است که پیوسته اهمیت خود را از دست می دهد.
دوما، پیشرفت در نوروساینس ( علم اعصاب) و نظریه ی اطلاعات این عقیده را تقویت کرده که رفتار ما بی برو برگرد از قبل تعیین شده است و مغز های ما فقط ماشین های زیستی ای هستند که به وسیله ی دی ان آی خود برنامه ریزی شده اند و فقط تحت تاثیر محیط فیزیکی اصلاحاتی در آنها ایجاد می شود و ضمنا در جهانی قرار دارند که روز به روز بیش تر شبیه محصول یک کامپیوتر غول آسا به نظر می رسد. هر جند هر دوی این نظریات در درون خود ِ علم با مخالفت های زیادی روبروست اما قفسه ی کتاب فروشی های فرودگاه های چهان پر است از کتاب های پر فروشی که اختلاف های دقیق و ظریف را در نظر نمی گیرند و مستقیما این پیام را منتقل می کنند که : ما موجوداتی برنامه ریزی شده و خودکار هستیم و توانایی ی آزاد بودن نداریم.
سوما، یک واقعیت ساده جمعیت شناسی وجود دارد و آن این که اکنون بخش عمده جمعیت جهان در کشور هایی زندگی می کنند که در آنها مفاهیم فرهنگی پشتوانه ی انسان گرایی ضعیف اند. در سال 1949 ، آنگاه که اعلامیه ی جهانی حقوق بشر امضاء شد، جمعیت جهان 2.4 میلیارد نفر بود که یک چهارم آنها در کشور های پیشرفته و دموکراتیکی زندگی می کردند که نخبگان اجتماعی آنها تحت تاثیر سنت های عصر روشنگری بودند. امروز جمعیت جهان 7.5 میلیارد نفر است و بیشینه ی آنها در خارج نظام های دموکراتیک و در جوامعی زندگی می کنند که در آنها حقوق بشر انکار می شود.
آخرین موضوع، که اهمیت آن کم از آنهای دیگر نیست، هجمه ای است که ظرف چهار دهه ی گذشته به نام اقتصاد بازار آزاد بر علیه انسان گرایی صورت گرفته است. بازار ما را وا می دارد رویه های جدیدی در زندگی اتخاذ کنیم، اجبارمان می کند تا فقط برای زنده ماندنْ رفتار ها و ارزش های جدیدی داشته باشیم، مدل اقتصادی نئو لیبرالیسم با فروکاستن ما به موجودات اقتصادی ی دو بعدی { خریدار و فروشنده} قدرت دفاع عملی و فکری ما را بر علیه گرایشات ِ ضد انسانی ای بعدی که اکنون و در اوایل ِ قرن بیست و یکم به سوی ما می آیند در هم شکسته است. نقطه ی عطف این موج که همه ی این خطرات را تحکیم و تسریع کرد، پیروزی ترامپ در انتخابات آمریکا و موج جهانی ی پوپولیسم ِ دست راستی ای بود که به این مناسبت و با کمک او رونق گرفت. او و جناح دستی راستی طرفدار و همراه او اصل ِ اعتقاد به حقوق جهانی ی بشر را به زیر سئوال بردند، اعتبار فکر ِ علمی را به چالش کشیدند . نهاد هایی را که کارشان تولید ِ حقیقت عینی است، مانند دانشگاه ها ، بد نام کردند. ”
——
نئو لیبرالیست ها و سران شان، این زامبی های سیاسی، به امکان پذیر بودن ِ حقیقت حمله کرده اند. آنها می خواهند در ذهن میلیون ها نفر این نکته را فرو کنند که هیچ چیز حقیقت ندارد، همه فیلم های خبری که می بینید ساختگی ست، تمام صحنه های جنگ و شکنجه که می بینید محصول ِ فتو شاپ است، تمام قربانیان جنگ و غیره هنرپیشه هستند. خبرنگار ان حرفه ای دشمن مردم و دروغگو هستند و همه چیز خارج از اختیار شماست. چنین است که می بینیم سران و سلاطین سرمایه و نئو لیبرالیست ها از زامبی ها و فیلم های زامبی حمایت می کنند و انسان ضعیف و درمانده و تنها و بی دفاع، زیر دست و پای آنان همچون قربانیان زامبی ها نابود می شود. پیام این فیلم ها آن است: بشر هیچ عددی نیست و بشریت قدرتی ندارد. دست تان به هیچ جا نمی رسد، نابود می شوید. این پیام بردگی انسان است.
[1] – Night of living dead
[2] – مثلا دراکولا که مرده ای است که شب ها از گور خود بیرون می آید تا خون گردن ِ زنان را بمکد. . م
[3] – انسان هایی افسانه ای و اسطوره ای که در دوره هایی- بخصوص هنگامی که ماه کامل باشد- به گرگ تبدیل می شوند. م
[4] -Bio- Engineering