مشارکتِ مردمی

فرستاده شده در ۱۷ فروردین ۱۴۰۲

دکتر ارنستو سیرولی محقق ایتالیایی-آمریکایی درس خوبی دارد. او می گوید:

در بیست و دو سالگی عضو یک سازمان مردم نهادِ ایتالیایی (NGO) بودم. ما برای کمک به مردم آفریقا و افزایش قدرت تولید مواد غذایی آنها به آفریقا رفتیم. مدتی وقت صرف کردیم تا در اتیوپی، نامیبیا، زامبیا و دیگر کشورها زمین مناسبی را برای کشاورزی پیدا کنیم. سر انجام در نامیبیا زمین خوبی را پیدا کردیم که آب فراوانی داشت، خاک آن قهوه ای رنگ و بسیار حاصلخیز بود و در کنار یک رودخانه ی پر آب قرار داشت. به آنجا رفتیم و به کشاورزان گفتیم که می خواهیم نحوه ی تولید مواد غذایی را به آنها یاد بدهیم و برای آنها گوجه فرنگی بکاریم. چند نفری را هم استخدام کردیم تا در کار کشت به ما کمک کنند. زمین را شخم زدیم و گوجه فرنگی ها را کاشتیم و بذرهای بسیار مرغوب را در داخل خاک قرار دادیم. پیشرفت کار بسیار خوب بود. تنها چیزی که ناراحتمان می کرد این بود که مردم روستا هیچ رغبتی به کار ما نشان نمی دادند و خیلی بی تفاوت بودند. حتی آنهایی که استخدامشان کرده بودیم و به آنها پول هم می دادیم باز هم چندان علاقه ای به آمدن سر کار نداشتند. خیلی دیر می آمدند و بی حوصله کار می کردند. ولی ما خیلی خوشحال بودیم زیرا گوجه فرنگی ها خوب رشد می کرد.

بالاخره بعد از مدتی گوجه فرنگی ها به عمل آمد. اگر در ایتالیا گوجه فرنگی ها به اندازه یک پرتقال بزرگ بودند در اینجا هریک به اندازه یک هندوانه بود. ما هم خیلی خوشحال بودیم که توانسته بودیم در اینجا تولید مواد غذایی را افزایش دهیم و می گفتیم آنها خواهند دید که با استفاده از علم چگونه می توان از واردات مواد غذایی بی نیاز شد. اما ناگهان اتفاقی روی داد. یک شب با خوشحالی خوابیدیم و صبح که بلند شدیم دیدیم که هیچ اثری از گوجه فرنگی ها نیست. چه خبر شده بود؟ به مزرعه رفتیم و دیدم که هیچ اثری از گوجه فرنگی نیست. به کشاورزان گفتیم که چه شده است؟ آنها گفتند هیپو (اسب آبی) محصول را خورده است.

گفتیم پس شما برای همین بود که در این زمین چیزی نمی کاشتید چون می دانستید که اسب های آبی محصول را از بین می برند؟ گفتند بله. گفتیم  پس برای همین این قدر بی تفاوت بودید؟ پاسخ دادند بله. گفتیم پس چرا به ما نگفتید؟ در پاسخ چیزی گفتند که ما را شرمسار کرد. آنها گفتند: “شما هیچ وقت از ما نپرسیدید.”

راست می گفتند ما اصلا آنها را آدم حساب نکرده بودیم. فکر می کردیم خیلی می فهمیم. ما خودمان را به عنوان منجی آنها تلقی می کردیم. بسیار خجالت کشیدیم. بعدا فهمیدیم که NGO های کشورهای دیگر نیز همین وضع ما را داشتند. ما لا اقل به اسب های آبی غذا داده بودیم ولی آنها پول شان را مستقیما در رودخانه ریخته بودند. این NGO ها سه میلیارد دلار پول را به همین شکل تلف کردند.

درسی که ما از این تجربه می گیریم آن است که در برنامه های توسعه و طرح ریزی ی برنامه های خفاظت از محیط زیست، مردم را باید به حساب آورد و آنها باید در طرح و برنامه ریزی توسعه نقش داشته باشند.  وقتی می خواهیم به مردم چیزی یاد بدهیم باید بدانیم که در ابتدا باید بسیار چیزها از آنها یاد بگیریم و گمان نکنیم که ما خیلی از آنها جلوتریم و نسبت به آنها برتری داریم. ممکن است که ما دانش و علم بیش تری داشته باشیم اما آنها هم تجربه بسیاری دارند و محیط زندگی خود را بهتر از ما می شناسند. بنابراین باید از نظریات آنها استفاده کرد. این نکته یکی از درس های بزرگ مباحث مربوط به توسعه ی روستایی ست و باید به آن کاملا توجه داشت. سیرولی معتقد است که در دنیا هیچ کار و فعالیتی نیست که فقط یک نفر آن را آغاز کرده باشد. حد اقل چند نفر بوده اند و با یکدیگر مشورت کرده اند. او معتقد است در برخورد با هر مساله ی اجتماعی و در هر کسب و کاری باید مانند یک روان شناس مکتب فروید عمل کرد. در جلسات اول روان شناس عقب می نشیند و هیچ صحبتی نمی کند و فقط به حرف های مخاطبش گوش می دهد. او در جلسه ی اول 45 دقیقه سکوت می کند. در فعالیت های محیط زیستی و اجتماعی نیز باید چنین کرد. باید حرف همه ی ذینفعان را شنید و باید حد خود را دانست و در همان زمینه ای که توانایی وجود دارد فعالیت کرد.